نازنین رقیهنازنین رقیه، تا این لحظه: 12 سال و 9 ماه و 3 روز سن داره

خاطرات نازنین رقیه

9ماهگي

نازنيني در 9ماهگي     خوشكل مامان باباش باز هم خوشمزه تر تر تر شده گاهي وقتا با بابايي ميشينيم فكر ميكنيم كه بخوريمش بعد ميگيم نه از كجا معلوم ديگه بتونيم مثل ناناشي بياريم خلاصه مواظب خودت باش كه يه لقمه ات نكنيم... واما بريم سر اصل مطلب... كارهايي كه نازنيني در 9ماهگي انجام ميده...   ا زهمه كارهاش خوشمزه تر كه من يكي از خنده وعشق ميميرم سر تكون دادنش هست يه دفعه شروع ميكني دس دسي و خنديدن و سرت روبه چپ و راست چرخوندن نميدونم از كي وكجا ياد گرفتي هر چي هست خيلييييييييييييي خوشمزه است يه خوشمزه بازي ديگه شما كه البته مال خيلي وقته ولي الان مينويسم اينه كه خيلي به اسمون نگاه ميكني هر وقت ميريم بيرون سر...
13 ارديبهشت 1391

رقيه ي كبود من...

نازنينم امروز از روروكش افتاد روي سراميكها و صورتش كبود شد خدايا منوببخش من اصلا لياقت مادري نازنين رقيه رو ندارم دلم ميخواد زمين دهن بازكنه و راحت بشم اخه چراااااااااا نازنين رقيه من بايد صورتش كبود بشه خداكنه به سرش ضربه نخورده باشه دارم از دلشوره ميميرم ...
12 ارديبهشت 1391

عيدي هاي نازنيني

نازنين گل ماماني سلام امروز 14فروردين هست عيد امسال كنار شما گل دخملي خيلي خوب بود خداروشكر هزاران مرتبه واما عيدي هاي نازنيني... خانواده بابايي بابابزرگ مامان بزرگ50000   عمه ليلا   100000 عمه زهرا10000 عمه ميترا يه تل خوشمل   خانواده ماماني بابابزرگ ومامان بزرگ50000وچند دست لباس خوشمل خوشمل و يه شيشه ابميوه خوري خاله نجمه10000وچند دست لباس خيلي خيلي خوشمل دايي مهدي ( 13 ساله است)16000 بابابزرگ مامان10000 عمو حسين مامان10000    خاله معصومه مامان2000 ...
15 فروردين 1391

خلاصه اي از 8ماهگي ناناز

جيگرخانم8ماه و5 روزه ما خيلي بلا شده وصد البته خوشمزه تر هرجا ميريم كلي طرفدار پيدا ميكنه اين خوشكل خانم عاشق پتوش هست تا ميخوام پتوشو تا كنم شروع ميكنه خنديدن وبال بال زدن كه بهش بدم ووقتي ميخوام بهش پتو رو بدم از دور انگشتشو اول ميخوره بعد  صورتشو ميزاره روي پتو و شروع میکنه به خوندن "گالی گالی گای ..."اگرم جايي پتوي نرمي پيدا كنه وضع همين طوريه  مامان قربون عطر تنت بشه كه بوي بهشت ميدي   از وقتي دندونش بيرون اومده گاهي وقتا دستشو دندون ميگيره وجيغ ميزنه ديگه اينكه خانم طلاي ما كافيه چيزي بهش بديم تا بخوره ديگه صداش بيرون نمياد وقتي هم خوراكيشو گم ميكنه زير همه چيز كه دورو برش هست سرك ميكشه تا پيداش كنه ...
10 فروردين 1391

8ماهگي نازنيني و اولين دندونش

نازنيني مامان 8ماهگيت مبارك وصد البته اولين الماست قربونت برم الهي امروز كه داشتم با مامانم صحبت ميكردم بهش گفتم ميشه اول دندونهاي بالا بيرون بياد اخه دندونهاي بالاي نازنيني ورم داره مامانم گفت ببینم دندونش بيرون نيومده؟؟بعد دستشو توي دهنت كرد و گفت دخملت الماساش در اومده منم از خوشحالی نمیدونستم چیکار کنم اخه خیلی منتظر بودم خداروشکر که اذیتت نکردن وزود بیرون اومدن دوست داریم نفس خانم                                          ...
5 فروردين 1391

اولين عيد نازنيني

سلام عزيزم سال نو مبارك هزارساله بشي نفسم اين گلهاي بهاري تقديم به نازنينم امروز كلي عيد ديدني رفتيم شما هم كه حسابي خسته شده بودي تا اومديم خونه رفتي لالا امسال به خاطر وجود نازنينت مسافرت نرفتيم هرچند عروسكم امسال چند مرتبه شيراز رفتيم و از همه مهمتر كربلا...ديگه كافيه نه؟؟؟   بابايي هم الان اومد و سال نو رو بهت تبريك ميگه (عيدي بابا به ناناشي پول بود) چندتا عكس هم گرفتم كه انشالله واست ميزارم ...
1 فروردين 1391

اخرين شب سال 90

نازگل مامان فدات بشم الهي چه خوشكلي چه ماهي عسلكم ساعت 11:35 شب اخر سال 90 چند ساعت بيشتر به تموم شدن سال 90 باقي نمونده امسال رو خيلي دوست داشتم باور كن ماماني دلم گرفته كه داره ميره ولي خوشحالم از داشتنت از سلامتيت از اينكه منو ميشناسي وبهم احساس تعلق داري واسم ميخندي ذوق ميزني  خداروشكر هزاران هزار مرتبه دخترم توي اين لحظه هاي اخر سال 90 از خدا ميخوام كه شما وبابايي هميشه سالم باشيد وپيش من بمونيد و با هم از زندگي لذت ببريم جوجه كوچولوي من لباس نوهاتو تنت كردم وخوابوندمت حس خيلي خوبي دارم از اينكه امسال پيشمي فدات بشم دخترك معصوم وكوچولوي من،امروز بيشتر از هميشه اروم بودي  مامان جون خيلي خوابم گرفته شب خوش عشق كوچولوي من&nbs...
29 اسفند 1390