ناناز مامان دیروز واسه اولین بار سوار کالسکه شدی وبا بابایی رفتیم گردش کلی ذوق کرده بودی همش اطرافتو نگاه میکردی ومخصوصا از دیدن درخت ها ذوق میکردی مامانی این روزا خیلی بیشتر از قبل میخندی اینگدر ناز میخندی قند توی دلم اب میشه خیلی نازی مامان جون گاهی اوقات هم بهت پستونک میدم اگه بدونی چطوری میخوری ملچ ملوچ وبا کیف به اطرافت نگاه میکنی خیلی بامزه ای بعدشم لالا میکنی ومیندازیش با لب هات هم بازی میکنی و اب دهنتو کف الود میریزی بیرون و پوفش میکنی دیروز هم که رفته بودیم مهمونی واسه اولین بار غریبی کردی لنج کرده بودی خوردنی شده بودی مامان ،آخه هنوز کوچولویی نمیدونم چطور غریب بودن خانمه رو حس کردی ماشالله دخترم ...