نازنین رقیهنازنین رقیه، تا این لحظه: 12 سال و 8 ماه و 26 روز سن داره

خاطرات نازنین رقیه

اولين بيماري نانازي وغصه ماماني...

سلام گل ماماني ببخش دير اپ كردم شما گلي 7ماهت هم به پايان رسيده ووارد ماه 8شدي جيگر طلا سرما خوردي الان 2روزه خيلي تب داري دكتر هم رفتي اما بهتر نشدي تبت بالاست مامان خيلي نگرانه اخه اولين سرماخوردگيت هست زود خوب بشو مامان داره از دلواپسي ميميره
18 اسفند 1390

ناناز زرنگ وباهوش من

سلام کوچکولوی مامانی امروز واسه اولین بار خودت غلت زدی هورااااااااااااااااااا مامان جون شرمنده كه اينا رو الان مينويسم تقصير من نيست تقصير اين اينتر نت پرسرعته كه 2ماه اينجا ني ني وبلاگ رو باز نميكرد!!!! کارهای جدیدت: 3ماهگی: دستاتو مشت ميكردي وبهشون خيره ميشدي   وقتی صدات میزنیم نازنین سریع نگاه میکنی... دستتو به طرف چیزها دراز میکنی وکامل میگیریشون...  
4 دی 1390

ناناز 54 روزه وکالسکه سواری

ناناز مامان دیروز واسه اولین بار سوار کالسکه شدی وبا بابایی رفتیم گردش کلی ذوق کرده بودی همش اطرافتو نگاه میکردی ومخصوصا از دیدن درخت ها ذوق میکردی مامانی این روزا خیلی بیشتر از قبل میخندی اینگدر ناز میخندی قند توی دلم اب میشه خیلی نازی مامان جون گاهی اوقات هم بهت پستونک میدم اگه بدونی چطوری میخوری ملچ ملوچ وبا کیف به اطرافت نگاه میکنی خیلی بامزه ای بعدشم لالا میکنی ومیندازیش با لب هات هم بازی میکنی و اب دهنتو کف الود میریزی بیرون و پوفش میکنی دیروز هم که رفته بودیم مهمونی واسه اولین بار غریبی کردی لنج کرده بودی خوردنی شده بودی مامان ،آخه هنوز کوچولویی نمیدونم چطور غریب بودن خانمه رو حس کردی ماشالله دخترم ...
26 شهريور 1390

نازنین خانم و شب 23 رمضان

سلام ناناز مامان دیشب بلاخره رفتیم هییت  بابایی هم خوند شما هم راحت خوابیدی  اما وقتی اومدیم خونه بیدار شدی ونذاشتی مامانی بخوابه تا الان که تازه خوابیدی این اولین شب قدری بود که باهم رفتیم ایشالله هزارتا شب قدر رو درک کنی     امروز  ٢٩ روزگیت بود عصر با بابایی رفتیم  پیش دکتر شفیعی گوشتو سوراخ کردیم اینقدر گریه کردی مامانی مردو زنده شد ولی بجاش خوشمل شدی جیگر بودی جیگرتر شدی اینم عکسهات           ...
20 شهريور 1390
1