تولد نازنین رقیه
سلام کوچولوی مامان...
بلاخره انتظارمون به سر رسید وبه دنیا اومدی اما ماجرای به دنیا اومدنت...
وزن:3100
قد:50
دورسر:30
شب دوم مرداد بود که مامان حس میکرد درد داره اما درداش منظم نبود .واسه همین فردا صبحش یعنی روز سوم مرداد با مامانا رفتیم پیش خانم دکتر ستوده خانم دکتر بعد از معاینه مامان گفت دهانه رحمت باز شده باید سریع بستری بشی وبه نظر میرسه لگنت تنگه احتمال داره سزارین بشی...مامانا گفت بیا همین حالا بگو سزارینت کنن اما من گفتم نه میخوام طبیعی زایمان کنم خلاصه روغن کرچک هم گرفتیم خوردم اما بازهم دردم شروع نشد بلاخره ساعت 4:30 رفتیم بیمارستان وبستریم کردن واینداکشن شروع شد خلاصه بازم انتظار وانتظار...
فردا صبحش یعنی 4مرداد دردهام از ساعت 9:30 شروع شد خانم صالحی که ماما هستن قرار شد بیان بالا سرم و اومدن نظر اونم همین بود که 50 درصد احتمال زایمان طبیعی و50 درصد سزارین داره و ممکنه دردهای زایمان طبیعی رو بکشم اما سزارین بشم منم قبول کردم خلاصه دردهام گرفت وگرفت ومن فقط درد میکشیدم به عشق دیدن روی ماه تو و عشق به بابا سجادت تحملشو واسم ممکن میکرد دردهام گرفت وگرفت تا ساعت 3:30 که دردهای اصلیم شروع شد ونتیجه این بود دهانه رحم 6 سانت بیتر باز نشده وباید سزارین بشم دردهام واقعا وحشتناک بود وتوی عمرم اینجور دردی رو تجربه نکرده بودم از بدشانسی هرچی زنگ میزدن به پرسنل اتاق عمل که بابا یه مورد اورژانسی داریم اما سرویسشون مشکل پیدا کرده بود اینقدر درد کشیدم وکشیدم که مرگ رو به چشمم میدیدم تا ساعت ٤:٣٠ که بلاخره رفتم اتاق عمل ...
وساعت ٥:٠٢ نازنین رقیه دنیا اومد اما من هنوز اتاق عمل بودم تا ساعت٥:٤٥
بابا سجاد خیلی غصه خورده بود وقتی از اتاق عمل اومدم بیرون اولین صدا،صدای قشنگ بابا سجاد بود که میگفت فاطمه بلند شو ببین دخترمون چقدر خوشکله!!!!!!!!!خیلی تلاش کردم چشممو باز کنم اما نمی تونستم
جونم برات بگه مادر بابایی یه گل خوشکل هم برامون خریده بود به خداوندی خدا این گل قشنگترین گل دنیاست تا به حالا گلی به این خوشکلی از کسی نگرفتم ونخواهم گرفت چون کاملا درک میکنم که سجادم با چه عشقی این گل رو واسم گرفته مرسی سجاد من