نازنین رقیهنازنین رقیه، تا این لحظه: 12 سال و 9 ماه و 8 روز سن داره

خاطرات نازنین رقیه

من ونازنین جونم

سلام خوشکل مامانی... دردات به جونم الهی قربونت برم نمیدونی این روزها چقدر به خاطر بودنت خوشحالم واسم مونسوهمدمی بابایی که همیشه نیست ومن تنهام خداروشکر که تورو بهم داد الانم توی گهوارت لالا کردی فقط گاهی وقتا به خودت میپیچی گمونم دلت درده  عزیز دلم مثل جوجه ها هستی معصوم ....وقتی نگاهت میکنم دلم میره ...
22 مرداد 1390

انتظاررررررررررررررررررررررر

مامان گلی دیشب 2-3 مرتبه دلم شدید درد گرفت گفتم نکنه داری میای!!!ولی نیومدی که ...هرلحظه منتظرتم این روزا خیلی بداخلاق شدم بابا سجاد حسابی ازم شاکیه!!!!!!!!همش بهت میگه بابایی زود بیا که مامانت منو کشت ...
20 تير 1390

انتظار مامان و بابا و همه

سلام جیگرم خوفی!!!!!؟؟؟؟؟؟؟حسابی بهت خوش میگذره ها ولی کم کم باید از دل مامانی بیای بیرون...این روزها بی صبرانه منتظر اومدنتیم همه مرتب زنگ میزنن واز اومدنت میپرسن  خیلی دوست دارم نیمه شعبان به دنیا بیای عالی میشه خداکنه سالم باشی واقعا خوشحالم احساس خیلی خوبی دارم.... راستی دایی مهدی میگفت خواب دیده چندنفر نورانی کنارم نشسته بودن ویه فرشته بالای سرم که دلم درد گرفته ...الهی فدای کربلایی کوچیکم بشم دردات به جونم...خداکنه روی ماهت رو ببینم ...
19 تير 1390

عشقای سجاد

سلام به مامان گل نازنین رقیه و نازنین رقیه گلم ممنون از اینکه روز پدر رو تبریک گفتید امیدوارم بتونم بابای خوب و همسر خوبی باشم. خیلی دلم براتون تنگ شده امیدوارم توی اعتکاف برا منم خیلی دعا کنید شدیدا منتظرم تا بیاین. بوووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووو ووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووو ووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووو ووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووو وو...
26 خرداد 1390